[ jimin part 9 ]
بامداد عاشقی
رگمو زدم و دیگه نفهمیدم چی شد .
" یونگی "
یه چند ساعتی بود که ا/ت رو ندید بودم ، یه جورایی نگرانش شده بودم . رفتم در اتاق ا/ت رو زدم ، تق تق ( صدای در )
یونگی : ا/ت میتونم بیام تو جوابی نشنیدم .
در رو باز کردم یونگی : ا/ت ..... دستام میلرزید . یونگی : نامجون ا/ت رگش رو زدههه ( داد )
نامجون اومد . نامجون : ای .... وای
از زمین بلندش کردم . یونگی : جیمین به فهمه منو میکشه ، بیا سریع ببریمش بیمارستان .
چند دقیقه بعد
.....
تو بیمارستان =
نامجون : ما به کمک احتیاج داریم لطفا یه برانکارد بیارید . گذاشتمش رو تخت ،
پرستار : رگش رو زده ، احتمالا خون زیادی ازش رفته میشه بگید چند ساعته اینجوریه ؟
یونگی : نمیدونیم فکر کنم خیلی ، خونش از شهر دوره . پرستار: خیله خب
ا/ت رو بردن اتاق عمل ( از زبان نویسنده : نمیدونم چرا به خاطر یه رگ زدن بردنش همینجوری به ذهنم اومد 😂)
نامجون : یونگی چرا استرس داری ، نکنه عاشقش.... یونگی : چرت و پرت نگو فقط ساکت شو ، فقط امیدوارم خوب بشه و تا اون موقع جیمین بیدار نشه ، برای من بد میشه .
نامجون : چرا
فلش بک قبل از این اتفاقات <>
جیمین : یونگی اگه یه روزی من نبودم مراقب ا/ت باش و حواست باشه اتفاقی براش نیوفته وگرنه ......اوکی
یونگی : نگران نباش داش ، حواسم هست .
پایان فلش بک<>
نامجون : آهان اوکیه
در همین حین گوشی نامجون زنگ خورد
وقتی اسم جیمین رو روی تصویر گوشی دیدم مو های بدنم سیخ شد
نامجون : هی چطوری . جیمین : خوبم ولی شما ها کجایید ؟ نامجون : اومدیم قدم بزنیم . جیمین: ا/ت .... نامجون : اونم اینجاس ، حالش خوبه نگران نباش .
جیمین : میخوام باهاش حرف بزنم .
نامجون: اِم ..... رفته اونور داره خرید میکنه . جیمین : خوب برو صداش کن نامجون : ولش کن مزاحمش میشم جیمین : نامجون تو اینجوری نبودی ، مزاحمش میشم ( مسخره کرد ) نامجون : خیله خب بابا ، تو الان استراحت کن . جیمین : نامجون عصبانیم نکن ، گوش رو بده به ا/ت .
" نامجون "
مونده بودم چی بهش بگم . که یهو یونگی گوشی رو ازم گرفت.......
رگمو زدم و دیگه نفهمیدم چی شد .
" یونگی "
یه چند ساعتی بود که ا/ت رو ندید بودم ، یه جورایی نگرانش شده بودم . رفتم در اتاق ا/ت رو زدم ، تق تق ( صدای در )
یونگی : ا/ت میتونم بیام تو جوابی نشنیدم .
در رو باز کردم یونگی : ا/ت ..... دستام میلرزید . یونگی : نامجون ا/ت رگش رو زدههه ( داد )
نامجون اومد . نامجون : ای .... وای
از زمین بلندش کردم . یونگی : جیمین به فهمه منو میکشه ، بیا سریع ببریمش بیمارستان .
چند دقیقه بعد
.....
تو بیمارستان =
نامجون : ما به کمک احتیاج داریم لطفا یه برانکارد بیارید . گذاشتمش رو تخت ،
پرستار : رگش رو زده ، احتمالا خون زیادی ازش رفته میشه بگید چند ساعته اینجوریه ؟
یونگی : نمیدونیم فکر کنم خیلی ، خونش از شهر دوره . پرستار: خیله خب
ا/ت رو بردن اتاق عمل ( از زبان نویسنده : نمیدونم چرا به خاطر یه رگ زدن بردنش همینجوری به ذهنم اومد 😂)
نامجون : یونگی چرا استرس داری ، نکنه عاشقش.... یونگی : چرت و پرت نگو فقط ساکت شو ، فقط امیدوارم خوب بشه و تا اون موقع جیمین بیدار نشه ، برای من بد میشه .
نامجون : چرا
فلش بک قبل از این اتفاقات <>
جیمین : یونگی اگه یه روزی من نبودم مراقب ا/ت باش و حواست باشه اتفاقی براش نیوفته وگرنه ......اوکی
یونگی : نگران نباش داش ، حواسم هست .
پایان فلش بک<>
نامجون : آهان اوکیه
در همین حین گوشی نامجون زنگ خورد
وقتی اسم جیمین رو روی تصویر گوشی دیدم مو های بدنم سیخ شد
نامجون : هی چطوری . جیمین : خوبم ولی شما ها کجایید ؟ نامجون : اومدیم قدم بزنیم . جیمین: ا/ت .... نامجون : اونم اینجاس ، حالش خوبه نگران نباش .
جیمین : میخوام باهاش حرف بزنم .
نامجون: اِم ..... رفته اونور داره خرید میکنه . جیمین : خوب برو صداش کن نامجون : ولش کن مزاحمش میشم جیمین : نامجون تو اینجوری نبودی ، مزاحمش میشم ( مسخره کرد ) نامجون : خیله خب بابا ، تو الان استراحت کن . جیمین : نامجون عصبانیم نکن ، گوش رو بده به ا/ت .
" نامجون "
مونده بودم چی بهش بگم . که یهو یونگی گوشی رو ازم گرفت.......
۳۶.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.